ادامه ی سخنان

 اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای به خاطر بیاور زیباترین صبحی را که تا به حال تجربه کرده ای آنگاه مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمیدید

 

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی )

 

دوستت دارم نه بخاطر آنچه هستی بخاطر آنچه هستم هنگامی که با توام.


دوست دارم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به یاد خدا باشم تا اینکه در مسجد باشم و به کفش هایم فکر کنم.

خدایا!
اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود و اگر تماس تداوم یابد به ابتذال کشیده میشود، و تنها با بیم، امید، تزلزل، اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند.امّا دوست داشتن با این حالات نا آشناست. دنیایش دنیای دیگریست..........!

خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدای چون تو دارم و تو چون خودی نداری!

 

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند گدایی عشق میکنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشدند اما همین که مطمئن شدند مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند.

 

ادامه نوشته

عکس

عکس دکتر شریعتی

 

 

شعر

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

 

 ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم

     چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم


 

     به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور


 

     به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور


 

     به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری


 

     کــه سراغش ز غزلهـــای خودم می گیـــری


 

     بـــه همان زل زدن از فاصله دور به هــــم


 

     یعنــی آن شیوه فهمانـــدن منظـــور به هــــم


 

     بـــه تبسم ، بـــه تکلم ، بـــه دلارایی تـــــــو


 

     بـــه خموشی ، به تماشــا ، به شکیبایی تــــو


 

     به نفس های تـــو در سایــه سنگین سکــوت


 

     به سخنهای تـــــو با لهجه شیــرین سکـــوت


 

     شبحی چند شب است آفت جـــــانم شده است


 

     اول اســـــــم کســــی ورد زبـــــانم شده است


 

     در من انگــــار کسی در پی انکار مـن است


 

     یک نفر مثل خودم ، عـاشق دیـــدارـمن است


 

     یک نفر ساده ، چنان سـاده که از سادگی اش


 

     می شـــود یک شبـــه پی برد بـه دلدادگی اش


 

     آه ای خـــواب گران سنگ سبکبــار شــــــده


 

     بر ســـــــر روح مـــن افتــاده و آوار شــــــده


 

     در مــن انگار کسی در پی انکار مـــن است


 

     یک نفر مثل خودم ، تشنه دیـــدار مـــن است


 

     یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش


 

     می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش


 

     رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است


 

     اول اســـــم کســی ورد زبــــانم شــــده است


 

     آی بی رنگ تر از آینــه یک لحظه بایست


 

     راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


 

     اگر این حادثه هر شبه تصویر تــو نیست


 

     پس چرا رنگ تــو و آینه اینقــدر یکیست؟


 

     حتــــم دارم که تــویی آن شبح آینـــه پوش


 

     عــاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکـوش


 

     آری آن سایه که شب آفت جـــانم شده بود


 

     آن الفبـــــا که همــه ورد زبانــم شـــده بود


 

     اینک از پشت دل آینـــه پیـــدا شــده است


 

     و تماشاگه این خیــل تماشــــــا شـــده است


 

      آن الفبـــای دبستــــانی دلخــواه تـــــویــی


 

      عشـق من آن شبح شــــاد شبانگاه تـــــویی

 

 ههمین الان لیوان های خور را زمین بگذارید

 

استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟  
 شاگردان جواب دادند  50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا" وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد . استاد پرسید :خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا" گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا" کارتان به بیمارستان خواهد کشید ....... و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا" مشکلات زندگی هم مثل همین است .
اگر آنها را چند دقیقه در
ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند .
هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید!
پس همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
زندگی کن....
زندگی همینه

 

کوچه ی مهتاب

نببدتو وبلاگم

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
مدتی بود که دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود


جمله ها ی قشنگ

تنها در آبهاي آرام است  كه عكس اشياء قابل رويت است و تنها در ذهن آرام است كه مي توان انعكاس دنيا را تماشا كرد .

 

انجماد قلبها را از خشك سالي چشمها مي توان فهميد ، چشمي كه گريستن نمي تواند ، زيستن نمي داند.

 

هر روز كه زندگي را از سر خط مي نويسيم ، بايد گوشه چشمي به انتهاي خط داشته باشيم تا كج ننويسيم

وصیت نامه ی لیلی

 سلام نمی دونم وصیت نامه لیلی رو که برای مجنون نوشته بود رو شنیدیدیانه ولی چون خیلی ازش خوشم اومده می خوام اینجا بنویسمش تا همیشه یادم باشه که عشق وقتی معنای واقعی خود را پیدا می کند که تنها برای خدای مهربان باشد وقتی خبر مرگ لیلی به مجنون رسید مجنون سراسیمه خودش را به کنار قبرش رساند ومادر لیلی وصیتنامه ی معشوق اش رابدستش میدهدومجنون مشتاقانه مشغول خواندن می شود: «ای قیس!من مُردم.وصیت من به تو این است که اگر قرار شد پس از من کسی را بعنوان معشوقه برگزینی کسی را انتخاب کن که بایک روز بیماری وتب کردن نمیردویا چراغ لذت انگیز چهره اش هرگز برایت خاموشی نداشته باشد.»                                                                                 

لیاقت شهادت

اگر خدا بهت فرمود که لیاقت شهادت را نداری؛ بگو : مگر آنچه را که تا بحال به من داده ای لیاقتش را داشته ام!
کدام نعمت تو را من لیاقت داشته ام که این یکی را داشته باشم؟!
مگر تو تا بحال در بذل نعمت هایت به لیاقت من نگاه می کردی؟!