با رفتن تو بهار میمیرد...
 
 
دلم که نبض خسته اش ،پر از ملال می زند

به هر تپش به سینه، ضربه زوال می زند

 

ذگر هوای اوج های بی تو را نمی کنم

که عشق چون تو نیستی ،شکسته ،بال می زند

 

دلم نمی گشاید از نمایش ستارگان

که بی تو آسمان ،نقابی از ملال می زند

 

برای صید لحظه ای از آن گذشته های خوش

مدام دل ره قوافل خیال می زند

 

خیال ، پا به پای تو ،گرفته دست تو به دست

چمان چمان ،سری به بستر وصال می زند

 

پرنده ی نگاه من ،به شوق چشم های تو

همیشه تن به آن دو برکه زلال می زند

 شعري از حسين منزوي
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی

شهريار در غزلي مي‌گويد:

شب همه بي تو كار من شكوه به ماه كردنست
روز ستاره تا سحر تيره به آه كردنست

متن خبر كه يك قلم بي تو سياه شد جهان
حاشيه رفتنم دگر نامه سياه كردنست

چون تو نه در مقابلي عكس تو پيش رونهيم
اين‌هم از آب و آينه خواهش ماه كردنست

نو گل نازنين من تا تو نگاه مي‌كني
لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنست

ماه عبادتست و من با لب روزه‌دار ازين
قول و غزل نوشتنم بيم گناه كردنست

ليك چراغ ذوق هم اين همه كشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه كردنست

غفلت كائنات را جنبش سايه‌ها همه
سجده به كاخ كبريا خواه نخواه كردنست

از غم خود بپرس كو با دل ما چه مي‌كند
اين هم اگر چه شكوه شحنه به شاه كردنست

عهد تو سايه و صبا گو بشكن كه راه من
رو به حريم كعبه لطف آله كردنست

گاه به گاه پرسشي كن كه زكوه زندگي
پرسش حال دوستان گاه به گاه كردنست

بوسه تو به كام من كوه نورد تشنه را
كوزه آب زندگي توشه راه كردنست

خود برسان به شهريار اي‌كه درين محيط غم
بي تو نفس كشيدنم عمر تباه كردنست

 

  ثضمین شعر شهریار         

                                         قاصد  

سن یاریمین قاصیدی سن

عشقیمیزین شاهیدی سن

گولوم نئدن تئز گئدی سن      اگلش سئنه چای دئمیشم

پریشان زولفؤنو سئریب

آلمانی الینده دریب

خیالین منه گؤندریب            بسکی من آخ وای دئمیشم

الون اله توتمامیشام

محبتون آتمامیشام

یار گئجه لر یاتما میشام       من سنه لای- لای دئمیشم

قاتلانمیشام من دؤزومه

یوخو گئل مه ئیب گؤزومه

سن یاتالی من اؤزومه        اولدوزلاری سای دئمیشم

یار یاردان آیری دیر نیه

حسرتده یوخ پونزا،سیئه

هرکس سنه اولدوز دئیه      اوزوم سنه آی دئمیشم

قلمی سالدیم داواتا

شعرلریازدیم مماتا

سندن صونرا من حیاتا       شیرین دیسه ضای دئمیشم

گؤزوم گؤزل سنده قالیب

بیت الحزن لره سالیب

هرگؤزه لدن بیر گول آلیب   سن گؤزه له پای دئمیشم

اؤزلورم قاش آتماغیوی

گؤزه ل قو تک یاتماغیوی

سنون گون تک باتماغیوی    آی باتانا تای دئمیشم

یامان سوزه نیش دیه لی

فلکه قارقیش دیه لی

ایندی یایا قیش دیه لی         اول قیشا یای دئمیشم

خاطره لرهاردا قالیب

یامان گونلر اونو آلیب      

گاه طویووی یادا سالیب     من ده لی نای نای دئمیشم

عقربیله بختیم یاتدی

سوینجیله ،غمی قاتدی

صونرا ئینه یاسا باتدی      آغلاری های های دئمیشم

عقلیمده سن رویا کیمی

من مجنون،سن لیلا کیمی

اتک دولو دریا کیمی            گؤزیاشیما چای دئمیشم

اجل گئلیر اولوم طوئیو

نه آدبیلر نه ده سویو  

من قارا گون عمور بویو       آخ دئمیشم وای دئمیشم

وداعه چیخدی یار یولا

فرنگی یارلا قول قولا      رافضی چئکدی ساغ سولا

اجنبی اغیاریم اولا            من سنه بای بای دئمیشم

صبر بر دوری تو هرگز

سلام اي مهربان پروردگار پاك بي همتا

خدايا جز تو آيا مهرباني هست؟

گرچه پيمان خودم را با تو بشكستم

نمي شد باورم اما، چه زيبا باز من را سوي خود خواندي

عزيزا، من گمان كردم كه ديگر راه برگشتي برايم نيست

خداوندا مرا البته مي بخشي

گمان كردم به جرم غفلت از تو

مرا راندي، و در را پشت سر بستي

حبيبا ،باورش سخت است

اما تو مرا اينك، براي آشتي خواندي؟!!!

به پاس آشتي با تو، اينك

من خدايا عهد مي بندم

از اين پس بي شكايت،دوست خواهم داشت

بي توقع مهر مي ورزم

خدايا، سينه ام را رحمت پاك گشايش،مرحمت فرما

به لبهايم، تبسم را

به چشمم، نور پاكت را

به قلبم، مهرورزي را

خداوندا، بلنداي دعايت را عطايم كن

تو معشوق همه عالم

از اين پس،عاشقي را، پيشه ام فرما

خدايا راستش من آدميزادم

گاه گاهي گر گناهي مي كنم

طغيان مپندارش

كريما،من گناهي بنده اي دارم

و تو بخشايشي جنس خدا

آيا اميد بخششم، بي جاست؟

خودت گفتي بخوان

مي خوانمت، اينك مرا درياب

به چشماني كه مي جويد تو را، نوري عنايت كن

و خالي دو دستم كوچكم را

هديه اي اينك عطا فرما

خودت گفتي ،كسي را دست خالي برنگردانيد

كنون اي اولين و آخرينم

بارالها،راست مي گويم

دگر من با خدايم آشتي هستم

ببخشا آن گناهاني كه دور از چشم مردم،

در حضورت مرتكب گشتم

گناهاني كه نعمت هاي پاكت را مبدل كرد

خداوندا، ببخشا آن گناهاني كه باعث شد،

دعايم بي اثر گردد

گناهاني كه اميد مرا از تو، پريشان كرد

خدايا پيش آناني كه مي گويند، من را تو نمي بخشي

تو رسوايم مكن

من گفته ام، من مهربان پروردگار قادري دارم

كه، مي بخشد مرا

آيا به جز اين است؟

خدايا، بين من با آنكه نامت را نمي خواند

فرقي نيست؟

اگر من را به عدلت، در ميان آتش اندازي

ميان آتشت، من باز مي گويم

هلا اي مردمان،

من مهربان پروردگار قادري دارم

كه او را دوست مي دارم

چه پيوندي ميان آتش و قلبي كه مهر تو در آن پيداست؟

و گيرم صبر بر آتش

وليكن صبر بر دوري تو،هرگز

خدايا خوب مي دانم، مرا تنها نمي خواهي

خدايا راست مي گويي

غريب اين زمين خاكيت جز تو كه را دارد؟

مرا مهمان دنياي خودت كردي

كريما تو پذيرايي از مهمان خود را، خوب ميداني

تو صاحبخانه خوبم

تو ظرف خالي مهمان خود را دوست مي داري؟

خداوندا،مرا جز تو خدايي نيست

و مي دانم تو نوميدي ما اميدواران خودت را، بر نمي تابي

اگر برگردم از پيش تو با دستان خالي

منكرانت شاد مي گردند

خداوندا، شهادت مي دهم هستي

شهادت مي دهم، من پروردگار عادلي دارم

شهادت مي دهم، من مهربان قلبي ز روح پاك او دارم

شهادت مي دهم، من قطره اي از روح اويم

گر چه گاهي خود نمي دانم

شهادت مي دهم، من قلب پاكي را براي مهرورزي دارم اما

خوب چه باك از آنكه گاهي هم، بگيرد او

گواهي مي دهم من جلوه اي از ذات پاك كبريا هستم

و من هستم، كه او مي خواست من باشم

و مي خواهم كه من آن گونه اي باشم،كه مي خواهد

بيا اي مهربان همراه خوب مهر آيينم

بخوان با من

بخوان، زيرا اگر با هم بخوانيمش

جواب هر دومان را زود خواهد داد

خداوندا، تو را من دوست مي دارم

و ميدانم تو نور آسمانها و زمين

هر لحظه با من از خودم نزديك تر هستي

 تو گرماي محبت را، عنايت كن

زميني بنده ام اما،يقيني آسماني را، عطايم كن

خدايا، مزه ي زيباي بخشش را به كام قلب ما، بنشان

تو لبخند رضايت را عطامان كن

خدايا، قلب ما را

منزل پاك خودت را، از حسادت ها، رهايي ده

خدايا، قدرتم ده،تا ببخشم آن كه من را سخت آزرده ست

خدايا، من چه مي گويم

چنانم كن كه مي خواهي

مرا آن كن كه مي داني

  

مقدمه

مقدمه

یادمه خیلی سالا پیش یه جایی می خوندم که بشر از خدا می خواد  بزرگش کنه قویش کنه.خدا هم مشکلات رو سر راه زندگیش قرار میده تا با حل اونا خودشو بزرگ کنه.اونوقت همون بشر به خدا گله و شکایت میکنه که:خدایا مگه نمیبینی دارم زجر میکشم ؟مگه دوستم نداری؟پس چرا؟چرا هیچ کمکی بهم نمیکنی؟

خودمونم به کارای خودمون خندمون میگیره چه برسه به  خدا

۲سال پیش اتفاقی تو زندگیم افتاد که همه ی عقایدم رو عوض کرد.در عرض این ۲ سال تبدیل به آدم دیگه ای شدم.خیلی تئوری ها تو مغزم بود از خدا آفرینش انسان پاکی صداقت و...ولی تا زمانی که خدا این کلاس عملیه ۲ سال رو واسم ترتیب نداده بود درک نمیکردم که تئوری فقط تئوریه.خیلی وقتا خیلی چیزارو میدونیم٫با خیلی مفاهیم آشناییم ولی وقتی تو یه موقعیت زندگی به اون مفهوم میرسیم یا درکش میکنیم تازه اون موقس که میفهمیم هیچی نمیفهمیدیم.

تو خیلی مسایل زندگیمون اینطوری هستیم خیال میکنیم میفهمیم میدونیم ولی واقعیت اینه که تا تو آزمایش الهی قرار نگیریم هیچی نمیفهمیم.

خلاصه تو این وبلاگ می خوایم از همه چیز حرف بزنیم:از زندگی٫خدا٫آرامش٫عرفان٫...

«نظر یادتون نره ها  »

سخنان دکتر شریعتی

می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ،
اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛
به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد
و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :
(( قولوا لا اله الا الله تفلحوا ))
خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !
روزه چیست ؟ هیچ !
حج ؟ اصلا ندارد !
زکات ؟ اصلا !
قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلا
یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را
در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.
بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند
و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،
« نماز نخوان » ، « روزه نگیر » ، « حج نکن » ، و .... بودند
بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛
یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.
همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟
از همان مکه نمی گوید که
« آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها ،
تا به توحید معتقد می شوید ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد »
! نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .
محمد (ص) گفت :
((فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما))
یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛
اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ،
ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .
شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ،
تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی ،جنی ،
غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛
اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ،
در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .
آدم حرف او را گوش می دهد ؛
اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ،
ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده
و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد !
ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ،
اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟
اصلا تو این را که این موزیک حماسی است
یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟!
موسیقی هزار شعبه دارد ، تاریخ دارد ، نقش های گوناگون دارد ،
بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛
برای اینکه تو نمی فهمی که چیست!

ادامه ی سخنان

 اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای به خاطر بیاور زیباترین صبحی را که تا به حال تجربه کرده ای آنگاه مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمیدید

 

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی )

 

دوستت دارم نه بخاطر آنچه هستی بخاطر آنچه هستم هنگامی که با توام.


دوست دارم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به یاد خدا باشم تا اینکه در مسجد باشم و به کفش هایم فکر کنم.

خدایا!
اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود و اگر تماس تداوم یابد به ابتذال کشیده میشود، و تنها با بیم، امید، تزلزل، اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند.امّا دوست داشتن با این حالات نا آشناست. دنیایش دنیای دیگریست..........!

خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدای چون تو دارم و تو چون خودی نداری!

 

مردان در صید عشق به وسعت نامنتهایی نامردند گدایی عشق میکنند تا وقتی مطمئن به تسخیر قلب زن نشدند اما همین که مطمئن شدند مردانگی را در کمال نامردی به جا می آورند.

 

ادامه نوشته

عکس

عکس دکتر شریعتی

 

 

شعر

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

 

 ای نگـــاهت نخــی از مخمل و از ابــــریشم

     چند وقت است که هر شب به تــو می اندیشم


 

     به تو آری ، به تـو یعنی به همان منظر دور


 

     به همان سبـــز صمیمی ، به همبن باغ بلــور


 

     به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری


 

     کــه سراغش ز غزلهـــای خودم می گیـــری


 

     بـــه همان زل زدن از فاصله دور به هــــم


 

     یعنــی آن شیوه فهمانـــدن منظـــور به هــــم


 

     بـــه تبسم ، بـــه تکلم ، بـــه دلارایی تـــــــو


 

     بـــه خموشی ، به تماشــا ، به شکیبایی تــــو


 

     به نفس های تـــو در سایــه سنگین سکــوت


 

     به سخنهای تـــــو با لهجه شیــرین سکـــوت


 

     شبحی چند شب است آفت جـــــانم شده است


 

     اول اســـــــم کســــی ورد زبـــــانم شده است


 

     در من انگــــار کسی در پی انکار مـن است


 

     یک نفر مثل خودم ، عـاشق دیـــدارـمن است


 

     یک نفر ساده ، چنان سـاده که از سادگی اش


 

     می شـــود یک شبـــه پی برد بـه دلدادگی اش


 

     آه ای خـــواب گران سنگ سبکبــار شــــــده


 

     بر ســـــــر روح مـــن افتــاده و آوار شــــــده


 

     در مــن انگار کسی در پی انکار مـــن است


 

     یک نفر مثل خودم ، تشنه دیـــدار مـــن است


 

     یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش


 

     می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش


 

     رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است


 

     اول اســـــم کســی ورد زبــــانم شــــده است


 

     آی بی رنگ تر از آینــه یک لحظه بایست


 

     راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟


 

     اگر این حادثه هر شبه تصویر تــو نیست


 

     پس چرا رنگ تــو و آینه اینقــدر یکیست؟


 

     حتــــم دارم که تــویی آن شبح آینـــه پوش


 

     عــاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکـوش


 

     آری آن سایه که شب آفت جـــانم شده بود


 

     آن الفبـــــا که همــه ورد زبانــم شـــده بود


 

     اینک از پشت دل آینـــه پیـــدا شــده است


 

     و تماشاگه این خیــل تماشــــــا شـــده است


 

      آن الفبـــای دبستــــانی دلخــواه تـــــویــی


 

      عشـق من آن شبح شــــاد شبانگاه تـــــویی

 

 ههمین الان لیوان های خور را زمین بگذارید

 

استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟  
 شاگردان جواب دادند  50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ........
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا" وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد . استاد پرسید :خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا" گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا" کارتان به بیمارستان خواهد کشید ....... و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا" مشکلات زندگی هم مثل همین است .
اگر آنها را چند دقیقه در
ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود. فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند .
هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید!
پس همین الان لیوان هاتون رو زمین بذارید
زندگی کن....
زندگی همینه

 

کوچه ی مهتاب

نببدتو وبلاگم

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
مدتی بود که دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود


جمله ها ی قشنگ

تنها در آبهاي آرام است  كه عكس اشياء قابل رويت است و تنها در ذهن آرام است كه مي توان انعكاس دنيا را تماشا كرد .

 

انجماد قلبها را از خشك سالي چشمها مي توان فهميد ، چشمي كه گريستن نمي تواند ، زيستن نمي داند.

 

هر روز كه زندگي را از سر خط مي نويسيم ، بايد گوشه چشمي به انتهاي خط داشته باشيم تا كج ننويسيم

وصیت نامه ی لیلی

 سلام نمی دونم وصیت نامه لیلی رو که برای مجنون نوشته بود رو شنیدیدیانه ولی چون خیلی ازش خوشم اومده می خوام اینجا بنویسمش تا همیشه یادم باشه که عشق وقتی معنای واقعی خود را پیدا می کند که تنها برای خدای مهربان باشد وقتی خبر مرگ لیلی به مجنون رسید مجنون سراسیمه خودش را به کنار قبرش رساند ومادر لیلی وصیتنامه ی معشوق اش رابدستش میدهدومجنون مشتاقانه مشغول خواندن می شود: «ای قیس!من مُردم.وصیت من به تو این است که اگر قرار شد پس از من کسی را بعنوان معشوقه برگزینی کسی را انتخاب کن که بایک روز بیماری وتب کردن نمیردویا چراغ لذت انگیز چهره اش هرگز برایت خاموشی نداشته باشد.»                                                                                 

لیاقت شهادت

اگر خدا بهت فرمود که لیاقت شهادت را نداری؛ بگو : مگر آنچه را که تا بحال به من داده ای لیاقتش را داشته ام!
کدام نعمت تو را من لیاقت داشته ام که این یکی را داشته باشم؟!
مگر تو تا بحال در بذل نعمت هایت به لیاقت من نگاه می کردی؟!