شهريار در غزلي مي‌گويد:

شب همه بي تو كار من شكوه به ماه كردنست
روز ستاره تا سحر تيره به آه كردنست

متن خبر كه يك قلم بي تو سياه شد جهان
حاشيه رفتنم دگر نامه سياه كردنست

چون تو نه در مقابلي عكس تو پيش رونهيم
اين‌هم از آب و آينه خواهش ماه كردنست

نو گل نازنين من تا تو نگاه مي‌كني
لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنست

ماه عبادتست و من با لب روزه‌دار ازين
قول و غزل نوشتنم بيم گناه كردنست

ليك چراغ ذوق هم اين همه كشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه كردنست

غفلت كائنات را جنبش سايه‌ها همه
سجده به كاخ كبريا خواه نخواه كردنست

از غم خود بپرس كو با دل ما چه مي‌كند
اين هم اگر چه شكوه شحنه به شاه كردنست

عهد تو سايه و صبا گو بشكن كه راه من
رو به حريم كعبه لطف آله كردنست

گاه به گاه پرسشي كن كه زكوه زندگي
پرسش حال دوستان گاه به گاه كردنست

بوسه تو به كام من كوه نورد تشنه را
كوزه آب زندگي توشه راه كردنست

خود برسان به شهريار اي‌كه درين محيط غم
بي تو نفس كشيدنم عمر تباه كردنست